جدول جو
جدول جو

معنی سر بالان - جستجوی لغت در جدول جو

سر بالان
از توابع دهستان سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربالا
تصویر سربالا
مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگبالان
تصویر برگبالان
حشراتی با بال های لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرابالا
تصویر سرابالا
سربالا، مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
راسته ای از پرندگان کوچک و تیزپر که بسیاری از آن ها خوش آواز هستند مانند بلبل، قناری، گنجشک و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بطرف بالا. بسوی بالا، فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین، کوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ اَ)
شهری است به الان چون قلعه ای بر سر کوه و هر روزی هزار مرد به نوبت، بارۀ این قلعه نگاه دارند. (حدود العالم). و رجوع به الان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْوْ)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام:
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.
فردوسی.
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491).
خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سروبالا رفیقا.
منوچهری.
اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم
که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212).
بپرسید از بتان سروبالا
که ای ماه بتان خورشید والا.
نظامی.
من بر آن بودم که ندهم دل به کس
سروبالا دلستانی میکند.
سعدی.
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود.
سعدی.
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی.
سعدی.
سروبالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
سروبالایی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.
بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پائین شهر بخش میناب شهرستان بندرعباس و دارای 750 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آن خرما است. مزارع جلال آباد، محمدشاهی و دلالان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بالش و متکا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مقابل واژون. (آنندراج). فراز. مقابل سرازیر. سربالا:
ره تعریف بختش طی کنم چون
سرابالاست این ره تا بگردون.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به سربالا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 927تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ، رُ)
دهی از دهستان حومه شهرستان گلپایگان. دارای 670 تن سکنه است. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن:
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان سربند علیا بخش سربند شهرستان اراک، سکنه آن 566 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، جسته و جهیده، چست و چالاک. (فرهنگ فارسی معین) ، مناسب و لایق. (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده و ممتاز و عالی. (فرهنگ فارسی معین). باموقع. (ناظم الاطباء) ، شخص معروف و بزرگ. ج، برجستگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برگبال. حشراتی که بالهای آنها مانند برگ گل نازک و لطیف است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ)
پلی و بندی است نزدیک هرات. گویند اسکندر، اول آن پل را ساخته و پس از آن هرات را بنا کرده است. این نام در حبیب السیر (چ طهران جزء 3 از ج 3 ص 254) بصورت بالیان آمده است و در موضع دیگر (جزء 2 از ج 3 ص 120) بصورت بالان
لغت نامه دهخدا
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربالین
تصویر سربالین
بالش و متکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابالا
تصویر سرابالا
مقابل واژگون، فراز، سر بالا
فرهنگ لغت هوشیار
عمامه دستار، کلاهخود خود، کلاهی نرم که زیر کلاهخود بر سر می نهادند تا سر خود را آزار نکند، شمله و علاقه دستار و مغفر، جمع سر پایی، پا بر سران
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بالایی
تصویر سر بالایی
سر بالا بودن، محلی که رو به بالا میرود مقابل سرازیری
فرهنگ لغت هوشیار
راسته ای از پرندگان که به نظر میایند پست ترین پرندگان باشند و بیش از 700 قسم پرنده در این راسته جای دارد که همگی آنها دارای پرواز سریع و اغلب آنها دارای جثه کوچک و خوش آوازند. منقارشان شاخی و شکل منقار متغیر است. پاهای سبکبالان کوتاه و دارای 4 انگشت است که سه تا به طرف جلو و یکی به طرف عقب است. این راسته از پرندگان به 5 راسته زیر دندانی و شاخی نوکان و مخروطی نوکان و شکافی نوکان و نازک نوکان تقسیم میشوند. توضیح: راسته مذکور به مناسبت آنکه شامل گنجشکان نیز میشود در برخی کتب بنام راسته گنجشکان نیز نامیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگبالان
تصویر برگبالان
حشراتی که بالهای آنها مانند برگ گل نازک و لطیف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگبالان
تصویر برگبالان
((بَ))
حشراتی که بال های آن ها مانند برگ گل نازک و لطیف است
فرهنگ فارسی معین
فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه
متضاد: مسئولانه، درست و حسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به سمت بالا، قسمت بالای زمین، کوه یا هر مکان دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
دیدار کردن به قصد مواظبت، ذبح کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از ییلاقات سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی